-
قاف عشق
یکشنبه 29 آذر 1394 21:06
مرا دغدغه این بود که تبیین عشق را چنان که سزاوار از عهده برنیایم و انوار مقصود را در توافر اوهام خصم صبورانه دربازم ببارید نیزه های جهل را که بر قاف عشق مصلوب ام نه "مجنون دار" و خواستگاه تمدنم الماس گندمین سینه ی معشوق "که بر شیشه ی دلم خراش می زد" اکنون تمام خشم من تنها لبخند به کدورت سپیدهایی...
-
نام تو
پنجشنبه 12 آذر 1394 13:49
نام تو را که می برم خورشید از مغرب چشمانم برمی دمد و باران نور بر دامنه های مه آلودم فرو می ریزد نام تو را که می برم خاکسترم شعله می گیرد و به زفاف باد می رود تا سردسیر اندامم استوایی ترین نقطه ی جهان شود نام تورا که می برم ستاره گان از بن دندان هایم زاده می شوند و شعاع عشق را تا بی کرانه ترین کهکشان ها بر می کشانند...
-
موسای بی اعجاز
سهشنبه 19 آبان 1394 02:26
موسای من کجاست اعجاز بی بدیلت؟ خاطرْ آزرده ام، خراشیده ی زخمهایی _ که در لفاف هیچ شعری نمی گنجد و واژگان بی مایه را یارای توصیف اندوه سالهای غربتم نیست! من از زمهریر نامردمی ها قندیل دردی جاوید را مانم نه آن حوری سیاه چشمِ بلندگیسو برای تو که با آن خوی جهنمی بهشت برین من بودی! موسای من ای گریزگاه تمام برزخ های ناگهانی...
-
خسته
دوشنبه 11 آبان 1394 22:23
می دانم سرت شلوغ است وقت نداری گوشی همراهت را کنار بگذار کتابهایت را شادی های کوتاه هر روزت را من را او را همه ی فکرهایت را کنار بگذار کمی از خودت بیرون بیا عزیز من تو هم خ س ت ه ا ی
-
رنج
چهارشنبه 28 مرداد 1394 11:35
سرتاسر رنج بود ــ با عشق درآمیختن و کلام آخر خستگی! ************ انتظار سراپا چنانت انتظار میکشم که گویی سرانجام از من زاده خواهی شد! ************ بازگشت دیگرگونه دوست میداشتم روز نخستین را اگر بازگشتی بود! ************ = دو خط موازی بودیم تمام عمر من و زندگی!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مهر 1393 23:25
هرگز درنخواهم یافت تو را که ایستاده ای در فراسوی زمان مجرد از تمام بودن ها مرا دریاب... ای کاش به ساعت دروغ مرا خلقتی بود بسان آدمیان. چه لذّتی دارد نبرد زندگی گاهِ پیروزی. یک عمر بی تو به دنبال عشق... یک عمر بی من به دنبال زندگی...! امشب غزل گشتهام- جایت، در شاهبیتِ من- خالیست! نگاه کن به بیرون از خودت، چشمها- ترا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مهر 1393 23:19
محبوب من محبوب من با من بگو آیا یکبار دیگر میتوانم ابر باشم...؟ باد باشم...؟ می توانم عشق را آغوش گیرم؟ چون ذرّهها آزاد باشم؟ با من بگو آیا یک بار دیگر می توانم رود باشم...؟ آب باشم...؟ شامگاهان در کنارت دیوانهای بیتاب باشم؟ محبوب من آیا یک بار دیگر میتوانم با خلق لبخندی دوباره با عشق با آن درد دیرین در زیر طاق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مهر 1393 23:10
قبلهگاه حکایت تو و دل داستان سنگ و سبوست هرآنچه پیشکش از عشق میشود نیکوست بگو که وسعت دریاست یا نجابت کوه؟ همین که با همه ی من همیشه رو در روست گناه من همه دیوانگیست میدانم ـ که از نگاه تعقّل همیشه حق با اوست «تو همچو باد بهاری گرهگشا میباش» کلاف زندگی من اگرچه تو در توست مرا به قصه ی باران شب چه عادتهاست سحر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مهر 1393 19:24
مهاجر چون پرنده ای مهاجر بر فراز کوهستان وجودش استراحتگاهی امن می جستم تا خستگی سالهای طولانی پرواز را در جویبار احساسش پر بشویم گلگشت آغوشت راز راستین آینه ها دستانت شکوفه گان نرمین درخت سیب و عشق با سرخترین آزرم در گلگشت صبحگاهی تنم به بار می نشیند دلتنگی دلتنگم و دلتنگی من چیست جز نشستن و خیره بر دیوار سپید چشم به...
-
و غروبگاه که درختان باغ ردای ظلمت به سر میگیرند
دوشنبه 31 شهریور 1393 21:19
دست تو دست تو طاقچه ای ست که من قرآن را از آن برمیگیرم و غروبگاه که درختان باغ ردای ظلمت به سر میگیرند همنوا با نغمه ی حزن انگیز غوکان بر پلکان خانه ی فراموش شده در غبار خاطرات صفحه های گم گشته ی تقدیر را آیه آیه به گریه می نشینم.
-
بی کسی...
دوشنبه 31 شهریور 1393 21:05
تنها در بیکسیام سنگ میَنداز از چاه خشکیده کِی صدایی برخاست؟
-
سکوت سرشار از ناگفته هاست...احمد شاملو
دوشنبه 31 شهریور 1393 20:58
سکوت نمیدانم جهان به خاموشی نشسته یا آنکه خاموشی جهان من است پشت هر دری که میزنی صاحبخانه سکوت است!
-
گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی...شفیعی کدکنی
دوشنبه 31 شهریور 1393 20:44
کوچ در آن سرزمین که قوت کبوتران است در گلوی کلاغان حاشا که انسان را به ساعتی درنگ امید نیست!
-
زخمی بزن...
دوشنبه 31 شهریور 1393 20:34
بیگانه زخمی بزن چنین بیگانهوار ای سفیر نامهربانی که تو بریدهای از من - چه کس گفت که چاقو دستة خویش نمی برد؟!
-
در کدام کوچه ی تاریک وهم آدمی، سرآغاز خویش گم کرد...
دوشنبه 31 شهریور 1393 20:16
سرآغاز خاطراتش داستان تلخ تنهاییست در افسوسی دوچندان هرآنگونه اندیشم به شاهراه او منتهیست بیراهههای خیال هرگز نپنداشته بودم آن ماه سرگشته در بیکرانگیام را چون غمی افزون بر تار و پود از هم گسیختهام حالیا، سؤال من این است در کدام کوچة تاریک وهم آدمی، سرآغاز خویش گم کرد که لاجوردیِ احساس پرنده به تاراج فراموشی...
-
زمان...
دوشنبه 31 شهریور 1393 18:07
ضیافت زمان... تو آن یگانه طلسمی گرده افشان بر رخوت آدمیان بیآنکه پیر شوی و نیک میدانی که دشوار است زیستن در بیشة شیران آهوانه زیستن چه دشوار است گریختن تمام عمر بر گرد خاک بر این گسترة سرگردانی بیمأوا زمان... بیآن که پیر شوی پیرم کردهای پیرت شدهام در گریز از چنگال شیران در گسترة سرگردانی خاک تمام عمر، بیمأوا آه...
-
وقتی که عشق رشد می کند، اشتیاق آتشینی برای رسیدن به کنه و نهایت هر چیز که در مد نظر آید، پیدا می شود...میکل دواونامونو
دوشنبه 31 شهریور 1393 17:46
سلوک آن ده دقیقة طولانی... تبلور زایش بود بسان اعجاز صدا بسان اشراق عشق بود آن ده دقیقة طولانی... سیْر باران و آینه استمرار مشایعت نور و عبور از بکارت افلاک بود آن ده دقیقة طولانی... حس ویرانگر تعلیق پرواز روح... حس تنفیذ مرگ استحالة وقت بود. آن ده دقیقة طولانی... میعادگاه مفاوضت جان بود و تن تن اما، تنی دیگر تنی...
-
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد...احمد شاملو
یکشنبه 30 شهریور 1393 21:23
عزیمت سرانجام از این زندان خواهم گریخت از پنجرههای خیالیِ محصور در هیبت دیوارهایی کاغذی ندایی غمگنانه هرچند به ناگاه خیز برمیدارد از درون با نهیبش فرو برده در حنجرهای زخمی رسالتش بیداری رؤیاهای خوابزده که تو را ای راه پوی تنهایی ز دشواریهای نهفته در این سبیل سهمناک خبر هست آیا؟ بی هیچ چشمانداز که افقی روشن را...
-
ققنوسم و در رشته کوه دردهایم/ آتش زدم یک شب تمام پیکرم را
یکشنبه 23 شهریور 1393 19:06
ققنوس رگبـار ناامنی گرفته سنگـرم را ناباوری تسخیـر کرده بـاورم را چندیست من، از بیم این آدم نماها یک لحظه بر گردن نمی بینم سرم را ای شمع بعد از آنهمه دلبستگی ها افسوس بی رحمانه سوزاندی پَرم را تو نور چشم دیگران گشتی ولی من- تقسیم کردم با خیالت بسترم را ققنوسم و در رشته کوه دردهایم آتش زدم یک شب تمام پیکرم را ای کاش...
-
هزار مشرق و مغرب پیاده باید رفت / به جستوجوی تو چون آفتاب سرگردان
یکشنبه 23 شهریور 1393 19:03
قاصدک منم، در آتش این التهاب، سرگردان درون حاله ای از اضطراب، سرگردان نه مقصدی نه پناهی نه راه معتبری شبیه قاصدکی روی آب سرگردان در انتظار تفأل همیشه می مانم- چو فال گمشده ای در کتاب سرگردان ببین حرارت صحرای چشم شاعر تو- چگونه کرده مرا در سراب سرگردان اگر زبان من از اجتناب گفت بدان- دلم نمی شود از آن شراب سرگردان هزار...
-
شهریار غزلم خواند غزال وحشی/ بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم...شهریار
یکشنبه 23 شهریور 1393 18:53
آهو آهوی من نگفت کجا میبرد مرا اینگونه با شتاب، چرا میبرد مرا؟ گفتم که جان و دل بسِپارم به دست او یا میکُشد به حسرت و یا میبرد مرا با چشم آهوانه به من خیره چون شود- تا روشنای آینـه ها میبرد مرا آویختم به شاخۀ شب بوی گردنش غافل که پای دار فنا میبرد مرا! با عطر و بوی مشک مرا میبرد ز خویش تا ماورای من، به خدا...
-
با خیالت آنچه را سر میکشم/ شوکران باشد اگر، نوش من است!
یکشنبه 23 شهریور 1393 18:45
امانت تا صدای عشق در گوش من است عالم و آدم فراموش من است! با کدامین آسمان قسمت کنم- این امانت را که بر دوش من است؟ آنچه خود پهلو به دریا میزند- قطرهای از عشق پُر جوش من است مثل گل صد پیرهن باید درید تا که آغوش تو تن پوش من است! با خیالت آنچه را سر میکشم- شوکران باشد اگر، نوش من است! تا تو هستی شوق یک دنیا غزل در دل...
-
اگرچه گمشده در جنگل خیال خودم/ دلم خوش است که همسایه با غزال خودم
یکشنبه 23 شهریور 1393 18:34
تقدیر اگرچه گمشده در جنگل خیال خودم- دلم خوش است که همسایه با غزال خودم شبی که این تن زخمی به روح خود برسد شنیدنی ست غزلوارۀ وصال خودم من از گداختن آفتـاب دانستـم- مقدّر است بسوزم در اشتعـال خودم مثال شمع که پروانه را و خود را سوخت- گهی به حال تو گریم گهی به حال خودم به زیر بارش غم خوبتر که بگذارم کبوترانه سرم را...
-
پرواز را به خاطر بسپار/ پرنده مردنی ست...فروغ
یکشنبه 23 شهریور 1393 18:25
بن بست هرگاه بر اندیشهام پا میگذاری یک آسمان پرواز را جا میگذاری باید به امواج بلا تن داد وقتی- چشمان خود را پشت دریا میگذاری با هر قدم بر سنگفرش سینۀ من- بگذار نقشت را که زیبا میگذاری میسوزم از بن بست آغوشی که تنها- داغی سر این کوچه بر ما میگذاری با اینکه میدانی دقایق بیوفایند امروز را بر دوش فردا میگذاری!...
-
هرگز حضور حاضر غائب شنیدهای/من در میان جمع و دلم جای دیگر است...سعدی شیرازی
یکشنبه 23 شهریور 1393 18:14
طبع قصیده ای آنکه در تصوّر من آرمیدهای چندیست مثل جان به لب من رسیدهای من در میان جمع و دلم در کنار توست هرگز حضور حاضر غائب شنیدهای؟ مجنون اگرچه دیدهای امّا گمان کنم- در عمر خویش لیلیِ مجنون ندیدهای! این بیت ها همیشه تو را جار میزنند چون روح خویش را تو بهآنها دمیدهای حس می کنم درون خودم جا نمیشوم از بس که...
-
بال تنها غم غربت به پرستوها داد...فاضل نظری
جمعه 21 شهریور 1393 19:36
حسرت پرواز روزگاری که دراین حلقه به غم شد سپری- نیست میراثِ دلِ سوخته جز دربه دری نفس گند زمان بوی تعفن دارد در سراشیب هبوط است بهشت پدری! آسمان حسرت پرواز نمی داند چیست- من و اندیشة آزادی و بی بال و پری! همچو ققنوس چنان سوختم از آتش دل- که نماندهاست ز خاکستر من هم اثری! کاش میشد که پس از اینهمه دیوار کسی- خویش را...
-
حادثه
جمعه 21 شهریور 1393 17:27
این منم اینکه به هر حادثه تن داده منم منکه وامانده و جامانده و دور از وطنم منکه از عشق حذر میکنم و عکس رخت مثل مهتاب فروخفته به مرداب تنم شاید آن روز که چون باد وزیدی بر من ـ خواستی شعله کشم جان خود آتش بزنم عشق عریانی بیشائبة روح من است تو بگو میشود آیا که از آن دل بکنم؟ شب و رؤیای تو، میآیی و میترسم باز نکند...
-
معرفی مثل یک قطره غزل در نامه فرهنگستان
پنجشنبه 20 شهریور 1393 16:33
مجموعه شعر مثل یک قطره غزل در بخش تازه های نشر (صفحه 173-171) فصلنامه ی نامه ی فرهنگستان (شماره 51 ) توسط استاد احمد سمیعی (گیلانی) معرفی شد لینک مطلب: http://persianacademy.ir/UserFiles/File/NF/51/NF-51-12.PDF
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 شهریور 1393 13:27
مجموعه شعر مثل یک قطره غزل (غزل لنگرودی) در اواخر سال 1390 به چاپ رسید و هم اکنون 2 سال از تاریخ انتشار آن می گذرد این مجموعه به لطف دانشمند عالیقدر آقای دکتر محمدعلی فائق و کوشش جناب آقای محمداسماعیل لطفی دیبا صاحب امتیاز و مدیرمسئول روزنامه ی نقش قلم در گیلان و مدیر انتشارات گیلان به چاپ رسید که شامل شصت و نه شعر در...
-
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت...
پنجشنبه 13 شهریور 1393 18:04
امید یک لحظه بدست عشق سُکّان بدهید آنگاه به روح مرده تان جان بدهید یک عمر اگر وفا نکردید به عهد- یک روز سری به پای پیمان بدهید آزادی و مال و مُکنت از آن شما- ای کاش به سفره هایمان نان بدهید اینجا که طلوع عشق هم ممکن نیست- یک بار به عشق قول امکان بدهید آنان که اسیر حرص دنیا شده اند- این ارث دو روزه را به آنان بدهید صد...