ققنوس
رگبـار ناامنی گرفته سنگـرم را
ناباوری تسخیـر کرده بـاورم را
چندیست من، از بیم این آدم نماها
یک لحظه بر گردن نمی بینم سرم را
ای شمع بعد از آنهمه دلبستگی ها
افسوس بی رحمانه سوزاندی پَرم را
تو نور چشم دیگران گشتی ولی من-
تقسیم کردم با خیالت بسترم را
ققنوسم و در رشته کوه دردهایم
آتش زدم یک شب تمام پیکرم را
ای کاش میدیدی پس از طوفان عشقت
انداختـم در قعـر دریا لنگـرم را
اسفند ۸٧