دست تو
طاقچه ای ست
که من قرآن را از آن برمیگیرم
و غروبگاه
که درختان باغ
ردای ظلمت به سر میگیرند
همنوا
با نغمه ی حزن انگیز غوکان
بر پلکان خانه ی فراموش شده
در غبار خاطرات
صفحه های گم گشته ی تقدیر را
آیه آیه به گریه می نشینم.