موسای من
کجاست اعجاز بی بدیلت؟
خاطرْ آزرده ام،
خراشیده ی زخمهایی _
که در لفاف هیچ شعری نمی گنجد
و واژگان بی مایه را
یارای توصیف اندوه سالهای غربتم نیست!
من از زمهریر نامردمی ها
قندیل دردی جاوید را مانم
نه آن
حوری سیاه چشمِ بلندگیسو
برای تو
که با آن خوی جهنمی
بهشت برین من بودی!
موسای من
ای گریزگاه تمام برزخ های ناگهانی
ای آفتاب شرقی ظلماتم
در عشق تو
کمر به پیکار خویش
مجاهدانه چنان بستم
که در ایمان به آفریدگار هرگز!
مرا به معجزه ای دریاب
و با دست تابناکت
ابدیتی بی مثالم ببخش
که جز در ساحت آسمانی کلامت
رنج اسارت فرعونیان را
هرگز
از یاد
نتوانم برد.....