آهو
آهوی من نگفت کجا میبرد مرا
اینگونه با شتاب، چرا میبرد مرا؟
گفتم که جان و دل بسِپارم به دست او
یا میکُشد به حسرت و یا میبرد مرا
با چشم آهوانه به من خیره چون شود-
تا روشنای آینـه ها میبرد مرا
آویختم به شاخۀ شب بوی گردنش
غافل که پای دار فنا میبرد مرا!
با عطر و بوی مشک مرا میبرد ز خویش
تا ماورای من، به خدا میبرد مرا
تا باورم شود که غزالی «غزل» گرفت-
فریاد میزنم که مرا میبرد مرا!
اردیبهشت ٨٨