وبلاگ شخصی مهسا مجدر (غزل لنگرودی)

غزل ها و اشعار سپید غزل لنگرودی

وبلاگ شخصی مهسا مجدر (غزل لنگرودی)

غزل ها و اشعار سپید غزل لنگرودی

وقتی که هم هستی و هم امکان نداری


 دریای بی سامان

 

تو، خواهش روح منـی پایـان نداری

کاری به کار این تنِ ویـران نداری

 

وقتی جراحت های این دل را نبینـی-

یعنی به شعـر زخمی ام ایمان نداری

 

تو خوب و زیبا شعر می گویی ولی حیف

حتّی به من یک ذرّه اطمینان نداری

 

با تو چگونه عشق ورزی می توان کرد؟

وقتی که هم هستی و هم امکان نداری!

 

چون ساحلی آسوده، برجا می نشینی

کاری به این دریای بی سامان نداری

 

دیگـر چگـونه زنده بایـد بود وقتـی-

خونی و در رگهـای من جریـان نداری؟!

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت/ پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم...شهریار


قربانی


از عشق منِ مختصرم سوخت زلیخا!

جانم به لب آمد پدرم سوخت زلیخا!

 

من نیز جفا دیده ای از یوسف خویشم

از آتش دل چشمِ ترم سوخت زلیخا!

 

لب تشنه رها کرد مرا هیچ ندانست-

از این همه دوری جگرم سوخت زلیخا!

 

دیگر اثری از من و خاکستر من نیست

انگار پس از من اثرم سوخت زلیخا!

 

گفتم که شکایت کنم از او به غزلها-

یک بیت نوشتم هنرم سوخت زلیخا!

 

تنها دل من نیست که قربانی او شد-

صد نسل دگر پشت سرم سوخت زلیخا!

تا مرز جنون فاصله بیش از قدمی نیست


نقش قلم

 

دیوانه ی عشق تو شدن درد کمی نیست

تا مرز جنون فاصله بیش از قدمی نیست

 

دل نیست که دادم به تو این جادۀ عشق است

آسوده بیا چونکه در آن پیچ و خمی نیست

 

در محکمه ی عقل تو محکوم به عشقم

داور که تویی، جز من و دل متّهمی نیست!

 

بگذار که صد مرتبـه هر روز بمیـرم

هر چند که از دید تو اینهـا رقمی نیست

 

من نیست شدم در عدم چشم تو آن روز

جز چشم تو انگار نشان از عدمی نیست!

 

در دفتر اشعـار «غزل» از شب آغـاز-

غیر از غزل عشق تو « نقش قلمی» نیست.

آن چهره ی نجیب بغیر از بدل نبود


راه حل

 

هرگز برای مشکل دل راه حل نبود-

هرگز برای گریه ی تلخم بغل نبود-

 

   هرگز نشد که قصه ای از عشق بشنوم-

حتّی برای شعر سرودن غزل نبود

 

آنقدر ساده ام که دلم باورش نشد-

آن چهره ی نجیب بغیر از بدل نبود

 

      می خواستم غریب بمیرم به درد خویش-

امّا برای بردن جانم اجـــل نبود!

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر/ یادگاری که در این گنبد دوّار بماند...حافظ شیرازی


 

مثل یک قطره غزل

 

با تو‌ تا‌ عاقبت ‌عشق‌ دویدن ‌زیباست

رفتن و رفتن و هرگز نرسیدن زیباست


بسته‌ام چشم و لب از دیدن و گفتن که تو را-

چون صدای سخن عشق شنیدن زیباست


تو چه کردی که برایم همۀ دنیا را-

فقط از پنجرۀ چشم تو دیدن زیباست


گرچه بی بال، گروگانِ سقوطم، امّا

از بلندای نگاه تو پریدن زیباست!


گِله‌ای نیست اگر فاصله داری از من

که تو را از ته دل آه کشیدن زیباست


ابر بخشنده‌ای و بر ورقِ خاطره‌ها

مثل یک قطره« غزل» از تو چکیدن زیباست.

 

فروردین ٨٨