وبلاگ شخصی مهسا مجدر (غزل لنگرودی)

غزل ها و اشعار سپید غزل لنگرودی

وبلاگ شخصی مهسا مجدر (غزل لنگرودی)

غزل ها و اشعار سپید غزل لنگرودی

حادثه


  

این منم این‌که به هر حادثه تن داده منم

من‌که وامانده و جامانده و دور از وطنم

 

من‌که از عشق حذر می‌کنم و عکس رخت

مثل مهتاب فروخفته به مرداب تنم

 

شاید آن روز که چون باد وزیدی بر من ـ

خواستی شعله کشم جان خود آتش بزنم

 

عشق عریانی بی‌شائبة روح من است

تو بگو می‌شود آیا که از آن دل بکنم؟

 

شب و رؤیای تو، می‌آیی و می‌ترسم باز

نکند اسم تو بیرون بپرد از دهنم

 

با «غزل» فاصله را کم کن و نزدیک بیا

تا بپیچند به هم عطر تو و پیرهنم.

 


اسیر


هنوز همسفرم با دلی که خونین است

خیال شکوه ندارم، سزای من این است

 

تو را به تجربه پرداختم نفس به نفس

در آستانة صبری که سخت، شیرین است

 

چه سود از این‌همه با باد دردِ دل کردن؟

که گوش آنکه پُر از های‌وهوست سنگین است!

 

اسیر عشق تو آزاده می‌شود یک روز

اگرچه کافر و ملحد، اگرچه بی‌دین است

 

هنوز منتظرم تا دوباره برگردی...

هنوز در دل من با تو عهد دیرین است

 

تو با زمانه به معیار دل ستیز مکن

که حاصلش همة عمر زخم چرکین است.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد