قوی عشق
از تمام حرفهایت می تراود بوی عشق
می کشانی عاشقت را واژه واژه سوی عشق
در حریر خلوتی نازکتر از حتّی سکوت
می نشینم گاهگاهی با تو در پستوی عشق
آه ای دریای ناآرام و بی سامان من
باز کن آغوش خود را تا بمیرد قوی عشق
آنقـدَر دیوانگی کـردم که نزد عاقـلان-
شد سپید از عشق بازیهای این دل، روی عشق
چشم من دیگر به دنبال گل و گلزار نیست
تا ابد شهد ترا می نوشم از کندوی عشق
هرکه در خود سوخت و خاکسترش بر باد رفت-
می شود روزی همانند «غزل» بانوی عشق.